یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
دوره گردم, کهنه قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در خانه نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟!
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود...
چهره اش دیدم که لک برداشته
دستخوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
مشکل ما درد نان تنها نبود
حتم دارم که خدا آنجا نبود
باز آواز درشت دوره گرد
پرده ی اندیشه ام را پاره کرد:
دوره گردم, کهنه قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: آقا! سفره خالی می خرید
نظرات شما عزیزان: